پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود: هنگامی که موسی بن عمران علیه السلام با خضر علیه السلام ملاقات کرد موسی علیه السلام به وی گفت: مرا موعظه کن. خضر گفت: ای کسی که جویای دانشی! بدان که گوینده کمتر از شنونده خسته میشود، پس هیچ گاه اهل مجلس خود را خسته مکن. بحار / 1 /2 26
1 اثر کم سخن گفتن
قال علی علیه السلام: ان احببت سلامة نفسک و ستر معایبک فاقلل کلامک و اکثر صمتک یتوفّر فکرک و یستیز قلبک. غرر الحکم / 3725
اگر سلامت نفس و وجودت و نیز پوشانده ماندن عیوبت را دوست داشتی گفتارت را کم کن و سکوتت را بسیار تا آنکه اندیشهات بسیار و دلت روشن شود و مردم از دست تو در امان باشند.
2 اثر زیاد سخن گفتن
قال علی علیه السلام: من کثر کلامه کثر خطاؤ ه و من کثر خطاؤ ه قلّ حیاؤ ه و من قلّ حیاؤ ه قلّ ورعه و من قلّ ورعه مات قلبه و من مات قلبه دخل النار. بحار / 71 / 286
هر که کلامش زیاد شود. اشتباهاتش زیاد میشود و هر کس خطایش زیاد شود، شرم و حیایش کم میشود و آنکه حیایش کم شود، ورع و پرهیزگاریاش کم شود، و هر کسی خداترسیاش کم شود، قلبش میمیرد و آنکه قلبش مُرد، در آتش افکنده شود.
3 بهترین سخن
1 پاکیزه باشد؛ قال رسول الله صلّی اللّه علیه و آله: ثلاث من ابواب البر: سخأ النفس و طیب الکلام و الصبر علی الاذی. محاسن / 1 / 66
سه چیز است که از جمله راهها و درهای نیکی است: بخشندگی و سخاوت، خوبی گفتار و صبوری در مقابل آزارها
2 زیبا باشد؛ قال علی علیه السلام: اجملوا فی الخطاب تسمعواجمیل الجواب.
غررالحکم /2568
در گفتار خود اختصار را پیشه کنید تا جوابهای نیکو بشنوید.
3 خریدار داشته باشد؛ قال علی علیه السلام: لا تتکلّمن اذا لم تجد للکلام موقعا.غررالحکم / 10274
هرگاه برای حرف خود جایی نمیبینی حرف نزن
4 نرم و ملایم باشد؛ قال علی علیه السلام: عوّد لسانک لین الکلام و بذل السلام یکثر محبّوک و یقلّ مبغوضک. غرر الحکم / 6231
زبانت را به گفتار نرم بگردان و سلام را هدیه کن تا دوستدارانت زیاد و دشمنانت کم شوند.
5 از روی علم و آگاهی باشد؛ قال علی علیه السلام: لا تقل بما لا تعلم فتتّهم باخبارک بما تعلم.غرر الحکم / 10426
6 بی فایده نباشد؛ قال رسول الله صلّی اللّه علیه و آله: من حسن اسلام المرء ترکه الکلام فیما لا یعنیه. بحار / 28 / 136
از نشانههای خوبی ایمانِ شخص این است که ایمانش او را از کلامی که سودی برایش ندارد باز دارد.
7 مستهجن نباشد؛ قال علی علیه السلام: ایاک و مستهجن الکلام فانه یوغر القلوب.غرر الحکم / 2675
از کلام مستهجن بپرهیز که قلبها را به دشمنی و کینه میاندازد.
8 پاسخ آن انسان را ناراحت ننماید؛ قال علی علیه السلام: لا تقولنّ ما یسئوک جوابه.غرر الحکم / 10155
حرفی که جوابش ناراحتت میکند را نگو
تقل شده است، مقدّس اردبیلى، رضوان اللَّه علیه، شبى پیامبر، صلّى اللَّه علیه و آله و سلم را در خواب دید، در حالى که حضرت موسى علیه السّلام در خدمت آن بزرگوار نشسته بود. حضرت موسى از حضرت رسول اکرم سؤال کرد : این مرد {مقدّس اردبیلى} کیست؟ پیامبر فرمود : از خودش سؤال کن. لذا حضرت موسى پرسید : تو کیستى؟
مقدّس اردبیلی گفت : من احمد پسر محمّد از اهل اردبیل و در فلان کوچه و فلان جا مسکن دارم.
حضرت موسى گفت : من تنها اسمت را پرسیدم، این همه تفضیل براى چه بود؟
مقدّس گفت : خداوند تنها از شما سؤال کرد : این چیست در دست تو؟(1) و شما در جواب خدا فرمودید : این عصاى من است به آن تکیه مىکنم و نیز با آن گوسفندانم را مىرانم و استفاده هاى دیگرى هم از آن مىکنم. پس شما چرا این قدر در جواب تفضیل دادید؟
حضرت موسى به پیامبر اکرم عرض کرد : راست گفتى که علماى امّت من، مانند پیامبران بنىاسرائیل مىباشند.(3)
1-سوره طه ،آیه 17(وَمَا تِلْکَ بِیمِینِکَ یا مُوسَى)
و آن چیست در دست راست تو، ای موسی؟!
2- سوره طه، آیه 18(قَالَ هِی عَصَای أَتَوَکَّأُ عَلَیهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِی وَلِی فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَى)
گفت: «این عصای من است؛ بر آن تکیه میکنم، برگ درختان را با آن برای گوسفندانم فرومیریزم؛ و مرا با آن کارها و نیازهای دیگری است.
3- سرگذشتهاى تلخ و شیرین، جلد 4، صفحه 102.
رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد.
پیامبر از او پرسید:
"ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟"
عزرائیل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:
"۱- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست. همه سر
نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و
امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از
وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.
۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و
امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر
زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از
اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از
سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و
مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری
کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد."
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت:
"ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: