مطالب خبری جدید  و  آموزنده
مطالب خبری جدید  و  آموزنده

مطالب خبری جدید و آموزنده

1978 توپ تنیس، مهریه یک زن

1978 توپ تنیس، مهریه یک زن

... من و شوهرم یاسر هفت سال قبل زندگی مشترک مان را شروع کردیم. آشنایی ما از صف بانک شروع شد ...

زن تنیس بازی که به خاطر علاقه‌اش به این ورزش با مهریه 1978 عدد توپ تنیس به عقد مردی درآمده بود پس از هفت سال زندگی مشترک با بخشش مهریه اش از همسرش جدا شد.
این زن که شیما نام دارد به قاضی حسن عموزادی گفت؛ من و شوهرم یاسر هفت سال قبل زندگی مشترک مان را شروع کردیم. آشنایی ما از صف بانک شروع شد. یاسر مدیر یک شرکت بزرگ تجاری بود. یک روز وقتی او برای انجام کارهای مالی‌اش به بانک آمده بود با هم آشنا شدیم. چون بانک شلوغ بود او سر صحبت را باز کرد و چند دقیقه با هم گفت وگو و در آخر شماره تلفن هایمان را رد و بدل کردیم و بعد از آن تا مدتی به صورت تلفنی با هم در ارتباط بودیم تا اینکه سرانجام یاسر به خواستگاری‌ام آمد. پدر و مادرم وقتی در مورد خواستگارم تحقیق کردند به من اطمینان دادند او فرد قابل اعتمادی است، به همین دلیل من هم که سخت شیفته یاسر شده بودم تصمیم گرفتم مهریه‌ام را به جای سکه طلا توپ تنیس تعیین کنم. من آن زمان به طور حرفه‌یی تنیس بازی می‌کردم و علاقه زیادی به این رشته ورزشی داشتم. چون به سال میلادی متولد سال 1978 بودم مهریه ام را 1978 توپ تنیس تعیین کردم. شیما ادامه داد؛ یک سال اول زندگی مان به خوبی گذشت ولی پس از این مدت همسرم برای یک سفر کاری به کانادا رفت.
او حدود دو هفته در آنجا بود. وی وقتی برگشت گفت کانادا شرایط بسیار خوبی برای زندگی دارد و پیشنهاد کرد هر دو به آنجا برویم. من که وابستگی زیادی به خانواده و دوستانم داشتم با این پیشنهاد مخالفت و از او خواهش کردم این موضوع را فراموش کند، اما او که سخت دلبسته زندگی در کانادا شده بود، گفت تصمیمش را گرفته و باید آن را عملی کند. سرانجام به رغم نارضایتی به خاطر خواست شوهرم به این سفر تن دادم و با هم به کانادا رفتیم. زندگی در آنجا برایم بسیار سخت بود. همه دوستان و فامیل و از همه مهم تر خانواده ام را از دست داده بودم. در ایران به صورت حرفه‌یی تنیس بازی می‌کردم اما شرایط آنجا طوری بود که نمی‌توانستم به ورزش مورد علاقه‌ام بپردازم. با وجود تمام این سختی ها شش سال در آنجا دوام آوردم اما دیگر تحمل چنین شرایطی را نداشتم و تصمیم گرفتم هر طور شده به ایران برگردم. وقتی یاسر با اصرار من برای برگشت به ایران روبه رو شد، گفت حاضر است برای رهایی من از این مشکل مرا طلاق دهد.
در پی اظهارات این زن قاضی عموزادی همسرش را به دادگاه فراخواند. صبح روز گذشته این زوج هنگامی که در برابر قاضی قرار گرفتند، اعلام کردند حاضر هستند به طور توافقی از هم جدا شوند. شیما نیز گفت 1978 توپ تنیسی را که به عنوان مهریه اش تعیین کرده است، می‌بخشد. به این ترتیب پس از هفت سال زندگی مشترک مهر طلاق در شناسنامه شیما و یاسر حک شد و از هم جدا شدند.

تصاویر شنای زنان محجبه لبنان درسواحل مدیترانه!

تصاویر شنای زنان محجبه لبنان درسواحل مدیترانه!

بدون شرح!
 
سواحل دریای لبنان به دلیل زیبایی منحصر به فرد خود و رعایت مسایل شرعی همه ساله در فصل تابستان پذیرای بسیاری از مسلمانان است.
 
















بازیگر و مانکن 26ساله امریکایی که خود را به پول فروخت: ازدواج با

بازیگر و مانکن 26ساله امریکایی که خود را به پول فروخت: ازدواج با پیرمرد 90ساله!! (+عکس)

سرانجام این درخواست‌ها باعث می‌شود که آنا در سال 1993 از همسرش جدا شده و در سال 1994، آنا 26ساله با مارشال 89ساله ازدواج می‌کند. آنا اسمیت بارها ادعا کرده بود که ...


ویکی لین مارشال در سال 1967 به دنیا آمد. همگان او را با نام آنا نیکول اسمیت می‌شناسند.
او یک بازیگر و مدل امریکایی بود. او در تگزاس بزرگ شد و هنگامی که 17ساله بود مدرسه را ترک کرد و درهمان سن ازدواج کرد!
 
 
اما نکته عجیب درمورد این زن، ازدواج دومش می‌باشد؛ ازدواج با یک تاجر نفت! اما مسئله اصلی تفاوت سنی 63ساله آنها بود!! پس از این ازدواج بود که شایعات بسیار زیادی بوجود آمد که او بخاطر پول، خودش را به این پیرمرد فروخته است و...
درسال 1991 این پیرمرد پولدار، آنا اسمیت را ملاقت می‌کند و رابطه‌شان آغاز می‌شود. آنها دوسال بایکدیگر در ارتباط بودند و در این مدت پیرمرد بارها از آنا خواستگاری می‌کند اما هربار جواب منفی می‌شنود.
 
 
سرانجام این درخواست‌ها باعث می‌شود که آنا در سال 1993 از همسرش جدا شده و در سال 1994، آنا 26ساله با مارشال 89ساله ازدواج می‌کند. آنا اسمیت بارها ادعا کرده بود که پول اصلا برایش اهمیتی ندارد و فقط بخاطر علاقه‌اش به مارشال با او ازدواج کرده است.
 
مراسم ازدواج و دامادی که حتی توان ایستادن ندارد!
 
13ماه بعد در سال 1995 مارشال می‌میرد و آنا اسمیت می‌ماند و کلی ثروت!!
 
 
آنا اسمیت چندان خوش شانس نبود چرا که درسال 2007 می‌میرد، یعنی زمانی که حدود 40سال سن داشته است.
 
جنازه آنا مارشال!
 
علت مرگ او مصرف بیش از حد دارو بوده است که باعث اووردوز وی شده بود!

خانه ای با ۱۲۹ زن: روایت زنان خیابانی از زبان خودشان

سرای ''احسان کهریزک'' تنها مرکز نگهداری خیابان خواب های زن در تهران است. این مرکز که زیر مجموعه موسسه حمایت از آسیب دیدگان اجتماعی تنها مرکز مستقل است که به اسکان آسیب دیدگان اجتماعی می پردازد. سازمان غیردولتی ای که مسئولیت اداره سرای احسان کهریزک را پذیرفته ناگزیر است به کمک های محدود مردمی بسنده کند.
این زنان به طور مشترک از اتاق خواب ها، دستشویی و حمام، حیاط و ناهارخوری استفاده می کنند.
در این مرکز که خیابان خواب های مرد هم نگهداری می شوند، خانه ای مجزا وجود دارد با یک در کوچک سفید که ۱۲۹ زن در آن هستند. آنها به طور مشترک از اتاق خواب ها، دستشویی و حمام، حیاط و ناهارخوری استفاده می کنند. زن هایی ۱۸ تا ۷۰ ساله.

اینها زنانی هستند که از پارکها، امامزاده ها، ترمینال ها و محلات فقیرنشین تهران به این خانه آورده شده اند. آنها روزها را در این مرکز به آفتاب گرفتن های طولانی خوردن ناهاری طولانی و کارهای دیگر می گذرانند و شبها با قرص به خواب می روند.

ذهن هایی بهم ریخته

این ۱۲۹ زن تقریبا هیچ کاری انجام نمی دهند. گفته می شود که موسسه بارها برایشان کارگاههای مختلف گذاشته اما آنها وارد شده، چای و شیرینی شان را خورده و بیرون رفتند. آنها بیشتر از برنامه های تفریحی مثل گردش استقبال می کنند. دوست دارند شبها بهشان ضبط دهند تا بزنند و برقصند. مدام دارند فکر می کنند. بعضی هایشان به خانواده و سرپرست تحویل داده شده اما بعد از مدتی دوباره از خیابان به مرکز آورده شده اند.

روزهایی هست که در حیاط روی چمن ها دراز کشیده اند یا لمیده اند روی سکوها و پله، سه تایی، پنج تایی، یا راه می روند. یکی از مددکارها بینشان لباس زیر پخش می کند.



احساس وانهادگی، رها شده در بیابان، سرسام گرفتگی، حالت روانی حیوان شلی را دارم که نه میمیرد و نه پای شلش را فراموش می کند. هم راه می رود هم به اطرافش احساس دارد اما درونش بیابان است.... چرا دلیلی برای دوری از اینجا ندارم؟ بهار شده. من درآستانه ام یا در انتها یا در میانه یا حاشیه؟... پا به فرار می گذارم غیرعادی است؟ می نشینم، می میرم، می ترسم...


یکی از ساکنان سرای احسان کهریزک

از دی ماه سال ۱۳۸۴ تا امروز بیش از ۱۵ ساعت حرف های زنهای این خانه را ضبط کرده ام. ذهنشان بهم ریخته است: یا یکریز از گذشته حرف می زنند (طوری روایت می کنند که انگار دارد همین الان اتفاق می افتد)، یا ااصلا گذشته ای به خاطر ندارند، یا اصلا حرف نمی زنند.

نمونه اش زنی ۲۸ ساله است که تمام شبانه روز را در کنج دیوار دو زانو می نشیند، دستها روی زمین و چشم های بسته اش را به بالا می دوزد، نه حرفی، نه کلامی... تنها کاری که می کند پاشیدن مدفوعش به اطراف خودش است. یکی دیگر زن لاتی است که دائم راه می رود و ناسزا بار دیگران می کند. ازش می پرسم اسمت چیه؟ می گوید: تربچه. می گویم: فامیلت چیه؟ می گوید: کلم. می گویم: خانه ات کجاست؟ جوابم را با یک حرف رکیک می دهد.

چطور به اینجا رسیدند؟

داستان های متفاوتی از یک ماجرا نقل می کنند که هیچ ربط و منطقی در آن وجود ندارد. با هم خوبند. دوستند. گفتگو می کنند. ساعت ها در مورد دو جمله حرف می زنند. گویی دارند چشم اندازهای مختلف موضوع مورد بحثشان را بررسی می کنند.. گفت و گوهایشان با هم دور و بر اتفاقات همین روزهاست در خانه. برای یکدیگر جذابیت جنسی دارند. زنهای زمخت تر با صدای دورگه، زنهای نازک اندام و جوان و زودرنج تر ... میزان خودزنی شادترها بیشتر است.


برخی از این زنان توسط گشت های بهزیستی و شهرداری شناسایی و به سرای احسان آورده شده، مدت زمان تعیین شده که از دو هفته تا دو ماه است را در قرنطینه می گذرانند

ماندن طولانی مدت در خیابان به خصوص سپری کردن شب ها برای غالب این زنها که به علت اعتیاد و ناتوانی های جسمی نمی توانند رفیق پسر یا مشتری داشته و در خانه دوستان یا مشتری هایشان بخوابند، بهم ریختگی های روحی و روانی، بزهکاری والدین، درآمد اقتصادی پایین وعدم ثبات اقتصادی، ازدواج های ناموفق و عدم حمایت عاطفی از جانب مرد، ناتوانی در درک شرایط و عدم مسئولیت پذیری، اعتیاد، طلاق و بسیاری عوامل دیگر در جمع شدن این زنها زیر این سقف نقش داشته است.

این زن ها بی حوصله، دلزده و بیرمق هستند. برخی از آنها توسط گشت های بهزیستی و شهرداری شناسایی و به سرای احسان آورده شده، مدت زمان تعیین شده که از دو هفته تا دو ماه است را در قرنطینه می گذرانند و در این مدت تحت معاینات پزشکی و روان پزشکی قرار گرفته و هویت و خانواده آنها شناسایی و در صورت داشتن خانواده ترخیص شده و اگر سرپرستی در کار نباشد، سرا ی احسان به آنها اسکان می دهد و تحت مراقبت قرار می گیرند. این زنها به تنهایی قادر به ادامه زندگی شان نیستند.

فاطمه: ''شوهرم زن گرفت''

''میدون غار، خانوم خدمتتون می گم، باغ فردوس، می شه دم کلانتری ۱۶، کوچه سوهون پز خونه. از اونجا آوردنم. دم در خونمون نشسته بودم منو آوردن اینجا. سوهون پز خونه، کوچه آزاد ... اسمم فاطمه است، ۴۵ سالمه. بچه هام پیش پدرشون هستن پیش باباشون.''

''طلاق گرفتم. بیخودی خانوم. (شوهرم) زن گرفت. نمی دونم چرا خانم، چرا رفت زن گرفت. خانم ترا بخدا منو آزاد می کنی امروز؟ دو کلام حرف از خودتون بزنید، بهشون بگید من اصلا این خانم رو با خودم می برم. خودتون منو با خودتون ببرید، منو آزاد کنید، بگین منو از اینجا می برید. می رم پیش مادرم خانم، پیش برادرم، آدرس دادم اما خونه ام رو پیدا نکردند. مدد کار گفته یه هفته دیگر منو می برند...''


اینها زنانی هستند که از پارکها، امامزاده ها، ترمینال ها و محلات فقیرنشین تهران به این خانه آورده شده اند.

داستان فرخنده، سکینه و یک زن سبزواری

نامش فرخنده است. هر دو دستش به علت خود زنی های مکرر نیمه فلج است. تنها چند دندان در دهان دارد. سیاه و لاغر و کبود است. دو روز است به سرای احسان آورده شده و در قرنطینه به سر می برد.

یک زن سبزواری می پرد وسط و می پرسد: دختر خانوم، دختر خانوم ، دختر خانوم، امروز چندمه؟ بیست و هفتم؟ کدوم بیست و هفتم؟

زن سبزواری را چند ماه پیش آورده اند بعد از مدتی شکمش بالا آمده. حامله است. نه اسمش را می دانند نه حرفی می زند. مانند بقیه زنها شناسنامه ندارد.

فاطمه می گوید: مشهد که بودم پسرم زنگ زد خوب گفتش که... چی کار کردین برای من؟

زن دیگری به نام سکینه می گوید: کارم رو پیگیری کردید؟ منو دادگاهی کنید! به آقای شاهرودی بگید!

سکینه زنی درشت است با ریش. ۵۰ ساله است. از ترمینال جنوب به سرا ی احسان آورده شده. مدت دوماه در ترمینال جنوب سیگار و مواد مخدر می فروخته. به اصطلاح ''ساقی'' ترمینال بوده. می خواهد برگردد سر کار قبلی اش. صیغه ۶ یا ۷ نفر از رانندگان یک آژانس مسافربری بوده.

''رانندگی را با کادیلاک شروع کردم''

فرخنده می گوید:

''مادرم خونه اش خیابان میرداماده. آپارتمان من خیابان یخچاله. تلفن مامانم و بنویس: (شماره تلفن می دهد.) بهش تلفن کن. ۵۲ سالمه. دانشگاه ملی رفتم موقعی که کنکور نداشت. بهداشت دهان و دندان. نرس دندانپزشکی ام، زبانم عالیه به خدا. من بی خانمان و ولگرد نیستم. خداشاهده موهامو زدن این ریختی شدم. این لباس ها اینطوریم کرده. ازم عکس نگیرید خیلی بی ریخت شدم. فقط دو سه ساعت تو خیابون بودم. زنگ یکی از همسایه های اونور کوچه رو زدم که یه تلفن بزنم، کارت نداشتم. در رو باز نکرد، انگار گداها اذیتش کرده بودن. آخه کوچه ما گدا زیاد رد می شه. دو تا دخترویک پسر دارم. پیش شوهرم هستن.''




''شوهرم بهم خیلی خیانت کرد. اول عروسی منو تریاکی کرد. برادرش به اون تعارف کرد. اون باید می گفت به زنم تریاک تعارف نکن. منم تریاکی شدم. شوهرم تریاکی شد. دعواهام سر تریاک کشیدنش بود. منقل و وافورش رو پرت می کردم تو استخر خونه. بساط کباب برگ رو راه می انداخت برای آشتی. دندانپزشک بود. بخدا ما رو شوهرامون از بین بردن.''

''شوهر دومم هم خوب نبود، از من کوچکتر بود، تعادل اخلاق نداشت، فقط پولدار بود، بچه حاجی! من خودم از اول کادیلاک زیرپام بود به خدا رانندگی رو با کادیلاک شروع کردم. پدرم سرلشکر بود شاه تیر بارونش کرد. آخه منو چرا باید قاطی دیونه ها بندازن، جنون ادواری ها.''

''چرا اینطوری شد؟ دارم از بین می رم. من اینجوری نبودم، بهتر از این بودم . من غصه می خورم، غصه اینارو می خورم، غصه زندگیم رو می خورم، غصه اینکه مامانم ازم خبر نداره. در هفته دو بار بهم سر می زد. به خاطر فلج بودن دستام خودکشی کردم. می خوام برم آپارتمانم.''

آمنه: بگویید آزادم کنند

''خانم میشه درد و دل کنم. خواهرم مریض احواله، ناراحتی داره، چهار تا بچه داره، من اومدم چادر مشکی بخرم این دندونم ( دندانهایش مصنوعی است) رو نشون بدم منو آوردن اینجا، دو ماه هم گذشت، هر چی میگن اطاعت می کنم ببینم بالاخره چه کار می کنند. چرا ولم نمی کنن؟ بگو چرا ولم نمی کنن؟ دو تا چهار تا بچه دارم.''

فاطمه: با مهدی صحبت کردی؟ با دامادم چطور؟ بنویس (شماره تلفن همراهی را می دهد). مهدی، مجید. بهش بگو...

یک زن افغان می گوید: زن و بچه خونمون هستن منوآوردن اینجا چرا؟

زن دیگری به نام طلعت می گوید: این شماره را بگیر (شماره ای را می دهد). بگو وحید بیا مامانتو، طلعت رو ببر! از شاه عبدالعظیم آوردنم قربونت برم. دو ماه و دو روزه.

یک زن دیگر به نام زهره شروع به صحبت می کند: (شماره تلفنی را می دهد) ساعت هفت تلفن بزن برادرم پاشا، بگو بیاد منو ببره. تو پارک بودم، در کرج. رفتم آزادی مامورا گفتن اینجا چی کار می کنی گفتم دارم استراحت می کنم منوآوردن اینجا.

زهره: خانم چرا کچل کردن؟ برادرم نماینده فنی جورج بوش در ایرانه! حسابداری صنعتی خوندم. کار می کردم. طلاق گرفتم. شوهرم اقامت گرفت و رفت دو تا پسرام رو هم برد. گفتم دنیا بزرگه. با برادرم زندگی می کردم. اون گاراژ داره خرج منو می ده.

اکرم: شما مجله فیلم نداری با خودت؟ سه ساله اینجام.



آمنه: منم با خواهرم زندگی می کنم رفته بودم چادر بخرم آوردنم اینجا بگین آمنه رو آزاد کنن!

زهره: اومدن اینجا فیلم برداری من یه قر دادم. گفتن چی کار می کنی! به دکتر گفتم این مامور منه یا بهیار؟ خوب قرم آمد. میخوام برم سر خونه و زندگیم. من تو خونه بهترین میوه ها رو می خوردم. سیب و خیارها اونقدر می موند که خراب می شد.

آمنه: به اینا چه مربوطه که من شب تو خیابونم! هشت شب بود!

اکرم: جشنواره فیلم فجر رفتی؟ امسال نرفتی! من مرخصی می رم خونه و برمی گردم. اینجا مثل پانسیونمه .۳۷ سالمه... آره...

زهرا: بهم بگو دقیقا چه طوری مرخص می شم، با قرص یا دارو؟ مادرم منو آورده . از راه آهن. رفته بودم دنبال کار. شبها کارها تعطیله. راه می رفتم. تو پارک می خوابیدم. ۲۴ سالمه. مادرم تلفن نداره. من اصلا شانس ندارم. ازدواج؟ تا سوم دبیرستان درس خوندم که عاشق شدم. ما اصلا شانس نداریم. هیچ کدممون. خواهرام، من . محمد گفت ازدواج کنیم گفتم بکنیم. سر عقد نیومد. ماهیچکدممون شانس نداریم . راه می رم.

زهرا پس از برهم خوردن عروسی اش از خونه بیرون زده و چند شبانه روز در خیابان می گذراند او را دیروقت شب در حالی که بی هدف و گیج راه می رفته به سرای احسان می آورند. پدر و مادرش به دنبالش می آیند اما زهرا با آنها به خانه بر نمی گردد.

رقیه ۴۵ سالش است نمی داند چه شده که سر از اینجا درآورده. مشکل حنجره دارد و به سختی حرف می زند. سال هاست در این مرکز زندگی می کند مدت زمانی را که در حیاط راه می روم او کنار من است و زیر گوشم زمزمه می کند: برام یه شوهری پیدا کن...

می گوید: ۲۳ سالگی نامزد داشتم کاری که نباید بکنه کرد. حامله شدم و فرار کرد و رفت. کورتاژ کردم. اگر بود، الان بچم ۲۵ سالش بود. عاشق مرتیکه بودم گفت اگه منو دوس داری بذار سکس کنیم. چهار بار شوهر کردم. اولی معتاد بود، خودکشی کرد. گفتم اگر تریاک رو نذاری کنار ترکت می کنم. ترسید خودکشی کرد. دومی سکته کرد. سومی اذیت می کرد، طلاق گرفتم. چهارمی هم مرد. پدرم تاجر فرش بود. مستمری اونو نمی گیرم فایده نداره تموم می شه. می مونم تو خیابون.

گلنار، می گوید که کسی را بیرون دارد. بهرام راننده آخر خطه. از آزادی مسافر می زند. کارش نیمه های شب شروع می شود. از من می خواهد با خودم بیرون ببرمش. چشمک می زند و می خندد. می گوید: تو چرا بیرونی؟

''اینجا حوصله ام سر می رود''

مهبونه: خواب دیدم یه جایی هستیم هتل مانند، داریم هندوانه می خوریم. برادرم هست، شوهرم هست. داریم صحبت می کنیم. درباره سیگار کشیدن. من داشتم سیگار می کشیدم، برادرم برام فندک زد. شما هم سیگار می کشید؟ اینجا نبود، خونمون هم نبود، یه جای دیگه بود. داشتم نگاه می کردم، می گفتم چه جای تمیز و قشنگیه. مبل داشت، تخت، یه جای تمیز... آینه و میز آرایش. ما سه تا فقط بودیم، بقیه بالا بودن.

یازده و نیم ماهه اینجام . یه مددکار منو آورد. قرار شد چهار روز اینجا بمونم قبلش بیمارستان بهزیستی کرج بودم. من با خواهرم بودم. ماشین گرفتیم، به راننده گفتم برو خیابون ژاندارمری، منو برد کلانتری پیاده کرد. من با شوهرم بودم. با شوهرم کاری نداشتن. دکتر گفت سالمم. بردنم بیمارستان گفتن ناراحتی اعصاب دارم. می خوام برگردم کرج.

زهره دیشب برای چندمین بار رگ دستش را زده. با یک زن روابط جنسی داشته. مددکارها پس از بررسی، آن دو را از هم جدا می کنند. زهره رگش را می زند. حالا قرار است به بیمارستان رازی منتقل شود. ۲۱ سالش است. بیشتر عمرش را در بهزیستی و سرای احسان گذرانده است. جوان و زیبا و شاداب است. می خواهد برود بیرون. می گوید: می خوام زندگی کنم. برم مغازه، برم خرید با دوستام، برم پارک، یه کاری کنم بالاخره.. اینجا حوصله ام سر می ره، حوصله ام سر می ره.

پری: خواب دیدم نشستیم دور هم یکی می خنده، یکی گریه می کنه، بعد یه نامه مهر شده بهم دادن. باز که کردم یه عالمه ماهی پرید بیرون.

به ادعای خودش در یک نزاع خانوادگی ضربه خورده بعد از چهار روز در بیمارستان بهزیستی به هوش می آید. چهار فرزند دارد که دو تای انها آمریکا هستند.

آرزو و زیارت مکه

آرزو ۳۳ سالش است. اما مانند یک پیرزن ۶۰ ساله به نظر می آید. خواب زیاد می بیند. همه مکان های مقدس، از حرم امام حسین در کربلا گرفته تا حرم امام رضا و حضرت معصومه را در خواب زیارت کرده. حتی یک بار در خواب به مکه مشرف شده. برای زن های خانه طلب آمرزش می کند و دعا.

دیگران به او می گویند: آرزو خوابیدی؟ آرزو دعا کن، دست به ضریح بکش از طرف من.

پنج ماه است که به سرای احسان آمده. دو ماه در پارک خوابیده بود. از پدر شهید شده اش چهار باب مغازه و خانه به جای مانده که او می گوید عمویش بالا کشیده و او را حواله خیابان کرده است. از سه سالگی که پدرش مرده آرزو کلفتی کرده.

می نشینم، می میرم، می ترسم...

پروین: آتنا دخترمه! احساس می کنم، همش احساس می کنم پیش منه و گریه می کنم. شب خواب دیدم کور شدم، تو خواب به آرزو گفتم دعام کن. یهو چشمامم خوب شد، اما الان یه هفته است چشمام ازش آب میاد. به دکتر گفتم نکنه کور بشم. گفت نه. قطره داد. از بس گریه می کنم برای آتنا. چشم باز کردم شوهرم دادن، برادرم مرد دخترم مریض شد و مرد رفتم سراغ اعتیاد. خانوادم سطح بالا هستن .عارشون میاد منو ببرن. می گفتن اعتیاد داری. حالا که شش ساله اینجام و ترک کردم نباید منو ببخشند؟

مهری ۱۸ ساله است بیشترعمرش را در بهزیستی و سرای احسان گذرانده. می گوید: رفتم مددکاری گفتم بذارین برم. شبها یه حالتی بهم دست می ده. نمی خوام اینجا بمونم. خسته شدم. هیچ کاری نمی کنم. گفتم امتحانم کنید ببینید کجا می رم. می رم هتل، مسافرخونه، یه جایی دیگه. وای کجا برم! حرف می زنم. اما نمی تونم برم بیرون. بلد نیستم جایی رو. اصلا بیرون نرفتم. فقط مدرسه که می رفتیم با خواهرم از مغازه خوراکی می خریدیم. دیگه هیچی.

اکرم چیزی نوشته که برایم می خواند: احساس وانهادگی، رها شده در بیابان، سرسام گرفتگی، حالت روانی حیوان شلی را دارم که نه میمیرد و نه پای شلش را فراموش می کند. هم راه می رود هم به اطرافش احساس دارد اما درونش بیابان است. یادداشت های روزانه ام کو؟ ندارم. چه بلایی به سرم آمده که نقش قیر داغ شدم! خانه شلوغ است. اینها چه می خواهند؟ چرا دلیلی برای دوری از اینجا ندارم؟ بهار شده. من درآستانه ام یا در انتها یا در میانه یا حاشیه؟ ( اکرم سیگارش را روشن می کند) چی شد؟ احساس دود شدن. می خواهم به چیزی دست بکشم، غیرعادی است؟ پا به فرار می گذارم غیرعادی است؟ می نشینم، می میرم، می ترسم...

مانور جلوه فروشان در خیابانهای تهران ! / عکس

تا کنون در ارتباط با جذابیت جنسی چندین تحقیق علمی در غرب انجام شده است. موضوع آزمایش این بوده که "غدد جنسی مرد و زن چگونه تحریک می شوند و به عبارتی مرد و زن گونه تحت تاثیر جنس مقابل قرار می گیرد". آزمایش کنندگان دستگاه هایی را به قلب، مغز و قسمت های مختلف بدن افراد متصل کردند و پس از انجام آزمایشات مختلف دریافتند که تأثیر پذیری جنسی در مردان از طریق نگاه (چشم) بسیار بیشتر از تاثیر پذیری زنان از طریق نگاه است که آن را لذت بصری می نامند. البته این موضوع را باید از نعمت های خداوند و در دایره ی تدابیر و الطاف الهی به شمار آورد که در صورت استفاده صحیح موجب سالم شدن روابط زناشویی و محیط های اجتماعی می گردد.
رعایت حجاب یعنی پرهیز از بر انگیختن شهوت شیطانی نامحرمان. حجاب یعنی مصونیت از نگاه شهوت آلود و شیطانی دیگران.
از آنجا که شهوت مردان مطابق با مطالعات علمی فوق الذکر از طریق نگاه برانگیخته می شود، زنی که حجاب و عفاف را رعایت نمی کند چه بخواهد و چه نخواهد، موجب تحریک شهوت هزاران مردی که چشمشان به وی افتاده است می شوند و مردی که در طول روز از منزل بیرون می رود، به ازای هر زنی که حجاب را رعایت نکرده و او آنها را می بیند شهوتش تحریک می شود.
قطعا اکثریت غریب به اتفاق زنانی که بدون رعایت حجاب از منزل خارج می شوند قصذ برانگیختن شهوت دیگران را ندارند و آن را دون شان خود می دانند. شاید می خواهند در چشم همسر و یا نامزد خود زیبا جلوه کنند، لیکن متوجه آثار شوم رفتار خود نیستند. در جامعه یافت می شوند مردانی که در مقابل این تحریکات شهوانی تاب مقاومت ندارند و به فساد کشیده شده و به فواحش و یا تجاوز به نوامیس روی می آورند و گاه زنانی قربانی این تجاوزات می شوند که خود در به وجود آوردن آن نقشی نداشته اند.
وقتی جذابیت جنسی به یک ارزش اجتماعی تبدیل شد، زنانی که به دلایل گوناگون توان رقابت در این عرصه را از دست می دهند، ارزش آنان کم محسوب می شود. زنان شوهردار نیز در رقابت با زنان جوان تر و زیباتر احساس ناکامی می کنند. بنابراین عدم رعایت حجاب در اجتماع، یکی از دلایل از دست رفتن شیرینی زندگی خانوادگی و از دلایل افزایش طلاق می باشد.
در جامعه ای که رعایت حجاب و عفاف شود زنان از آرامش و امنیت بیشتری برخوردارند.
زمانی که بنده این منطق را در جوامع غربی مطرح می کردم که ارزش اجتماعی زن نباید به جذابیتهای فیزیکی آنها بستگی داشته باشد مورد پسند آنان قرار می گرفت.
 
زنانی که خود را فمینیست (مدافع حقوق و ارزش زنان) معرفی می کنند، خود را آرایش کرده و در روابط اجتماعی به نمایش اندام خود می پردازند، نشان میدهند که چه مقدار برای قضاوت مردان در مورد خود اهمیت قائلند و خود را تا یک عنصر جنسی و یک محرک شیطانی عمومی تنزل می دهند، لذا برخی از شاخه های فمینیستی از آرایش خود و نمایش عمومی اندام خود پرهیز می کنند.  
در غرب زنان از ارزش اجتماعی تلقی شدن جذابیت جنسی به شدت رنج می برند و اگر فلسفه  حجاب خوب شناسانده شود، زمینه برای جذب آنان به اسلام فراهم می گردد.
در سخنرانی های خود در مجامع غربی، گاهی به حجاب حضرت مریم(س) اشاره می کردم، اینکه در تصاویر نصب شده در کلیساهای غرب و مجسمه هایی که از ایشان طراحی کرده اند، او را با پوششی کامل - مانند چادری که مسلمانان استفاده می کنند- نشان می دهند.
اگر در جامعه ای ارزشهای دینی حاکم نباشد، حتی انحصار ازدواج بین زن و مرد را هم از بین می برند. مانند کشورهای هلند،کانادا و امریکا که انسان را به یاد قوم لوط می اندازد. امروزه در غرب خود فروشی زن و خود فروشی مرد یک شغل محسوب می شود، تنها لازم است بهداشت را رعایت کنند و مالیات کار خود را به دولت بپردازند! تا جایی که از آنها با عنوان خدمات رسانان سکس یاد می کنند و در اقتصاد آن را جزو تولید خدمت محسوب می نمایند. آنها حتی می توانند کاندیدای مجلس و ریاست جمهوری شوند! آنها در خیلی از کمیسیونهای پارلمانی و کمیسیون حقوق بشر حضور فعال دارند.
آخیرا وزیر خارجه آلمان که یک مرد است با مرد دیگری ازدواج کرد و خانم مرکل صدر اعظم آلمان و خانم کلینتون وزیر خارجه آمریکا هم در جشن ازدواج آندو شرکت کرد.
طبق آمارهای ارائه شده، از هر سه زن در ایتالیا به یکی از آنان تجاوز شده و از هر چهار دختر یکی از آنها اولین ارتباط جنسی اش با محارم خود بوده است. در انگلستان هر مردی که سه فرزند دارد یکی از آنها فرزند خود او نیست و از آن اطلاع ندارد. این موارد به علت عدم حاکم شدن قوانین و ارزشهای دینی در جامعه است.
آینده چنین جوامعی آزادی زنا با محارم است هر جند کم و بیش در این جوامع زمینه بروز آن مشاهده می شود.
اگر ما بتوانیم اسلام و حجاب را آنگونه که هست تشریح کنیم خیلی از ذهنیت ها در جهان تغییر می کند. وقتی برای زنان، نگاه اسلام به زن و حجاب مطرح گردد، بسیاری از آنان به این دین آسمانی گرایش می یابند. به علت وجود این واقعیت هاست که غرب برای جلوگیری از نفوذ اسلام در بین جوامع خود به تحریف در باره عقائد اسلام روی آورده است. اگر اصل اسلام موجب گریز این جوامع از اسلام می شد نیازی به تحریف نمی دیدند.
غربی که همه نوع فساد و فحشا در آن آزاد است نمی تواند رعایت حجاب توسط زنان و دختران مسلمان را را تحمل کند و تا آنجا پیش می رود که دختران نوجوان را به دلیل رعایت حجاب از تحصیل محروم می کنند.
توصیه به خانمهایی که عامدا اندام خود را در جامعه به نمایش می گذارند این است که احساس کمبود شخصیتی خود را با افزایش علم و عمل صالح جبران کنند که ارزشی ماندگار خواهد بود، نه با نمایش اندام که بر فرض کسب احساس کاذب، امری گذرا است و آسیب های اجتماعی بسیاری را به دنبال دارد.
در جامعه ایران از عبارت بدحجابی به نحو صحیحی استفاده نمی شود.
بد حجاب در حقیقت باید به کسی گفته شود که اندام خود را آنطور که شایسته است نمی پوشاند. مثلا حساسیتی به پیدا شدن موی خود ندارند هر چند قصد نمایش و خودنمایی و تحریک دیگران را نداشته باشد.
زنانی که خود را آرایش می نمایند و زیباتر از آنچه هستند به نمایش می گذارند شایسته عبارت دیگری هستند. شاید عبارتی مشابه "جلوه فروشان" برای آنها مناسب تر باشد.
تفاوت جلوه فروشان با خود فروشان این است که جلوه فروشان عملا خواسته یا ناخواسته به تحریک شهوات شیطانی می پردازند بدون اینکه شهوت برانگیخته را ارضاءنمایند، در حالی که خودفروشان به ارضاء مشتریان خود روی می آورند. در حقیت می توان جلوه فروشان را بازار یابانی برای خودفروشان محسوب نمود.

در اینجا ذکر این نکته ضروری است که زیایی اگر وارد عرصه تحریک جنسی در روابط اجتماعی نشود مذموم نیست. بطور مثال برخی ها چادرهای گلدار را بر می گزینند یا در محافل زنانه به آرایش خود می پردازند. چون در بین زنان جذابیت جنسی و تحریک پذیری به صورت طیعی وجود ندارد، لذا منعی برای آن گذاشته نشده است. بنابراین آنچه در اسلام منع شده است با هدف جلوگیری از تحریک شهوات جنسی در روابط اجتماعی و نامشروع است.