دیده حاصل کن دلا آنگه ببین تبریز را بی بصیرت کی توان دید چنین تبریز را
هرچه برافلاک روحانیست ازبهرشرف می نهد بر خاک پنهانی جبین تبریز را
پا نهادی بر فلک از کبر و نخوت بی درنگ گر به چشم سر بدیدستی زمین تبریز را
روح حیوانی ترا و عقل شب کوری دگر با همین دیده دلا بینی همین تبریز را
تو اگر اوصاف خواهی هست فردوس برین از صفا و نور سر بنده ی کمین تبریز را
نفس تو عجل سمین و تو مثال سامری چون شناسد دیده ی عجل سمین تبریز را
همچو دریاییست تبریز از جواهر و ز در چشم در ناید دو صد در ثمین تبریز را
چون درختی را نبینی مرغ کی بینی برو پس چه گویم با تو جان جان این تبریز را