متن زیر شعری است از استاد شهریار که بیش از ۴۰ سال است که این شعر از
کلیات وی حذف شده است .این شعر ترجیع بندی است که این مصراع درآن تکرار می
شود.
الا تهرانیا انصاف میکن .........
در
سال 1324 در 21 آذر که آزربایجان از ایران جدا شد .هر چند کم فقط به مدت
یک سال طعم آزادی را چشید دانشگاه تاسیس شد .به زنان حق انتخاب کردن و
انتخاب شدن داد همه جا به زبان مادری نوشته شد کتاب های ترکی چاپ شد
.خیابان ها آسفالت شد.به روستاها آب لوله کشی آوردند. اما بعد از یک سال با
خیانت استالین ایران با هواپیما به آذربایجان حمله کرد و تبریز را به خاک
وخون کشید همه ی کتابها را آتش زدند همه جا دوباره فارسی شد .دانشگاه تعطیل
شد .وحزب دموکرات آزربایجان شکست خورد
تبریز در ماتم فرو رفته بود
بیش از سی هزار نفر قتل عام شدند ودر رادیوی ایران جشن و سرور بود شهریار
در این زمانها این شعر را از زبان یک سرباز آزربایجانی سرود ودلیل جاودانگی
این شعر این است که این کارشکنی ها هنوز ادامه دارد .تهرانی به ترک و عرب
خر به لر هالو به شمالی بی غیرت به کرد وبلوچ وحشی به آبادانی...گرچه یک
بار در راستای همین گستاخی ها در حماسه ی 1خرداد 1385 چوب این توهین ها را
خورد.اما باز به صراط غیر مستقیمش ادامه میدهد.وامسال در رسانه مثلا ملی در
هر فیلمی ترکی بود که مسخره می شد .خنداندن مردم به چه قیمتی .
برای
خنداندن نصف مردم نصف مردم مسخره می شدند این شعر برای آنهاست.
الا
ای داورِِ ِدانا تو میدانی که ایرانی
چه محنتها کشید از دستِ این تهران
و تهرانی
چه طرفی بست از این جمعت ایران جز پریشانی
چه داند رهبری
سر گشتهً صحرای نادانی
چرا مردی کند دعوی کسی کو کمتر از
یک زن
الا تهرانیا انصاف میکن ............. (ترجیع)
تو
ای بیمار نادانی چه هذیان و هدر گفتی
به رشتی کلّه ماهی خور به طوسی
کلّه خر گفتی
قمی را بَد شمردی اصفهانی را بَتر گفتی
جوانمردان
آذربایجان را ترک خر گفتی
ترا آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن
الا
تهرانیها انصاف میکن ...............
تو اهل پایتختی باید اهل
معرفت باشی
به فکر آبرو و افتخار مملکت باشی
چرا بیچاره مشدی وحشی و
بی تربیت باشی
به نقص من چه خندی خود سرا پا منقصت باشی
مرا این
بس که میدانم تمیز دوست از دشمن
الا تهرانیها انصاف میکن
...............
تو عقل و هوش خود دیدی که درغوغای شهریور
کشیدند
از دو سو همسایگان در خاک ما لشگر
به نقّ و نال هم هر روز حال بد کنی
بدتر
کنون ترکیه بین و ناز شستِ ترکها بنگر
که چون ماندند با آن
موقعیت از بلا ایمن
الا تهرانیها انصاف میکن ...............
گمان
کردم که با من همدل و همدین و همدردی
به مردی با تو پیوستم ندانستم که
نا مردی
چه گویم بر سرم با نا جوانمردی چه آوردی
اگر میخواستی عیب
زبان هم رفع میکردی
ولی ما را ندانستی به خود هم کیش و هم میهن
الا
تهرانیها انصاف میکن ...............
به قفقازم برادر خواند با
خود مردم قفقاز
چو در ترکیه رفتم وه چه حرمت دیدم و اعزاز
به تهران
آمدم نشناختی از دشمنانم باز
من آخر سالها سربازِ ِ ایران بودم و جانباز
چرا
پس روز را شب خوانی و افرشته اهریمن
الا تهرانیها انصاف میکن
...............
به دستم تا سلاحی بود راه دشمنان بستم
عدو
را تا که نشاندم به جای از پای نشستم
به کام دشمنان آخر گرفتی تیغ از
دستم
چنان پیوند بگسستی که پیوستن نیارستم
کنون تنها علی مانده
است و حوضش چشم ما روشن
الا تهرانیها انصاف میکن ...............
چو
استاد دغل سنگ محک بر سکهً ما زد
ترا تنها پذیرفت و مرا از امتحان وا
زد
سپس در چشم تو تهران به جای ملکت جا زد
چو تهران نیز تنها دید با
جمعی به تنها زد
تو این درس خیانت را روان بودی و من کودن
الا
تهرانیها انصاف میکن ...............
چو خواهددشمنی بنیاد قومی را
براندازد
نخست آن جمع را از هم پریشان و جدا سازد
چو تنها کرد هر یک
را به تنهائ بدو تازد
چنان اندازتش از پا که دیگر سر نیفرازد
تو
بودی آنکه دشمن را ندانستی فریب و فن
الا تهرانیها انصاف میکن
...............
چرا با دوستدارانت عناد وکین و لَج باشد
چرا
بیچاره آذربایجان عضو فلج باشد
مگر پنداشتی ایران ز تهران تا کرج باشد
هنوز
از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد
تو گل را خار می
بینی و گلشن را همه گلخن
الا تهرانیها انصاف میکن
...............
ترا تا ترک آذربایجان بود و خراسان بود
کجا
بارت بدین سنگینی و کارت بدینسان بود
چه شد کرد و لر یاغی کزو هر مشکل
آسان بود
کجا شد ایل قشقائ کزو دشمن هراسان بود
کنون ای پهلوان
چو نی نه تیری ماند و نی جوشن
الا تهرانیها انصاف میکن ...............
کنون
گندم نه از سمنان فراز آید نه از زنجان
نه ماهی و برنج از رشت و نی چائ
ز لاهیجان
از این قحط و غلا مشکل توانی وا رهاندن جان
مگر در
قصه ها خوانی حدیث زیره و کرمان
الا تهرانیها انصاف میکن
...............